زین آتش نهفته : نظری بر نسبت سنت و تجدد در اندیشه دکتر جواد طباطبایی

زین آتش نهفته : نظری بر نسبت سنت و تجدد در اندیشه دکتر جواد طباطبایی

   مقدمه


  تامل درباره تجدد و عالم متجدد همانا اندیشیدن درباره وضع تفکر و آینده تفکر در ایران است زیرا چنان سرنوشت اندیشه ما با سرشت اندیشه مغرب زمین گره خورده که ما را نشاید جز این دو طریق جستن ؛ یکی تامل در تجدد و دیگر تامل در باب سنت. این دو را نیز مقابل هم نهادن نه طریق متفکران که خیال خام اندیشان است زیرا نه تجدد را بی فهم و حضور سنت می توان به فهم درآورد و نه سنت را بی تامل در سرشت و سرنوشت تجدد. پس ما را دو پرسش باشد یکی پرسش سنت و دیگر پرسش تجدد که هر دو را راهبر عقل است و نقش بند فلسفه. به عبارت بهتر بی صورتبندی فلسفی نمی توان راهی به فهم سنت و تجددی که از اساس برآمده از فلسفه متجدد است ، بگشاییم.  دریغ که روزگار اندیشه سرآمده است اما هنوز هستند سرآمدان اندیشه ایران که رسیدن وقت خرد را مترصد‌اند و در خسوف خرد چونان کوکب هدایت می درخشند . دکتر جوادطباطبایی را می‌توان یکی از آن اندیشمندان انگشت شمار دانست که به درستی وضع کنونی و بحران فکر و اندیشه ما آگاه بود و در میانه‌ای که فرهنگ و فلسفه و تاریخ به کام اهل ایدئولوژی کشیده می‌شود ، بی هیچ تشبث به آستان قدرت و تملق اهل سیاست به تامل درباره ایران مشغول بود . او در پی پرسش و نمودار اندیشه ایران و یا همانطور که گفتیم در کار پرسش از ایران و به بهترین عبارت در پی فهم و توضیح حفظ و تداوم و بسط آگاهی ملی ایران بود و چنین است که در نظر او رشته ای ناگسستنی میان فردوسی و سهروردی و حافظ است و شاعری که سالهاست سخن او را یا برای فال زدن و یا برای طی طریق عرفانی می خواهیم و می خوانیم صورتی دیگر از حکمت خسروانی را در شعر خود جای داده است. 

آنچه برآنیم که در این نوشتار کوتاه در نظر آوریم از جهتی آسان و از جهتی دشوار است ؛ آسان از آن رو که معنای مفردات بحث چون سنت و اندیشه تجدد و ... را می‌توان به سهولت با ارجاع به اندیشه جواد طباطبایی آورد و دشوار از آن حیث که این مقال با تمام آثار او ، حتی تاریخ اندیشه سیاسی جدید در اروپا،  گره خورده و پرتو افکن تمام تاملات او درباره ایران است ؛ اهل نظر این طریق موجزگویی و اشارات را بر راقم این سطور ببخشایند که مجال و بضاعتم بیش از این نبود. 

ضرورت تامل در سنت

جواد طباطبایی ما را متوجه وضع زوال اندیشه و انحطاط ایران ایران می‌کند و این نه ساخته و پرداخته کردن میدان منازعه دینی و سیاسی و ایدئولوژیک بلکه به گفت آوردن شرایط امنتاع اندیشه تجدد در ایران است. در وضع زوال اندیشه و تصلب سنت که دچار آمده‌ایم نمی‌توان به تجدد بی اعتنا ماند و خوش خیالانه از خروج از آن گفت بلکه باید با فهم وضع انحطاط برای تحولی در سنت که منجر به تجددی در درون نظام اندیشه ما شود طرفی بست. طباطبایی از اندیشه تجدد می‌گوید و گاه دیدگاه خود را اندیشه تجدد می داند و این امر نه گام نهادن او در راه تقلید از اهل مدرنیته مانند بسیاری از اساتید دانشگاه و روشنفکران ما بلکه تاکید بر موضعی برا تجدد مطلعی در سنت است. به عبارت بهتر اندیشه تجدد در نظر طباطبایی نه گام نهادن در راه عالم متجدد و طرد سنت بلکه برای نقادی و امکانی برای خروج از شرایط امتناع اندیشه است. او نظر به امکان تاسیس اندیشه تجدد دارد و شاید از همین باب باشد که با دیگر فیلسوف معاصر ما رضا داوری اردکانی هم سخن می‌شود. او روش خود را فلسفی و نه تاریخی و جامعه شناسی معرفی کرده و به درستی اشاره می‌کند که جامعه شناسی و علوم اجتماعی از لوازم تجدد است و در شرایط تصلب سنت که نسبت با سنت مشخص نیست و تجدید نظری در آن امکان ندارد کاربرد روش جامعه‌شناسی نه تنها گره گشا نخواهد بود بلکه مشکل آفرین است. نکته جالب توجه این است که در نظر او از آمیختن سنت ، در همان وضع تصلب ، و علوم اجتماعی جدید ترکیبی نامانوس و نامیمون شکل می گیرد که او نامش را ایدئولوژی‌های جامعه شناسانه می گذارد ؛ نامی که گویا اول بار در سال 65 در مقاله‌ای درباره "قرائت‌های مقدمه ابن خلدون" در ادبیات طباطبایی ظاهر می شود. 
 با نظر به اندیشه طباطبایی می‌توان از دو خاستگاه برای وضع کنونی فرهنگ و تمدن ایرانی که پیش‌تر با مفهوم امتناع اندیشه از آن گفتیم در نظر آورد ؛ یکی یورش و چیرگی غلامان ترک در سده ششم هجری بر ایران که در طی آن ظاهر شریعت با بازپرداختی خلاف عقل بارور شده و موجب زوال اندیشه خردگرا در ایران شد و دیگر آنکه در همین وضع زوال و نبود اندیشه عقلانی با استوار شدن شالوده تمدن و فرهنگ غرب و ظهور غرب و اندیشه جدید ، این فرهنگ و تمدن بر ما چیره شد. در چنین وضعی ما به کوره راه ایدئولوژی دچار شدیم و گمان کردیم برای خروج از این چنین وضعی می توان به آسانی به سنت رو کرد بی خبر از آنکه در این وضع چنین امکانی نیست. 

پرسش سنت در اندیشه غربی و تولد تجدد

تامل و بحث درباره سنت آن هنگام در اندیشه غربی آغاز شد که مبانی طریق قدما مورد تردید اساسی قرار گرفت . پرسش و تامل در سنت خود نشانه ای از تصلب آن است و تنها با تکیه بر اندیشه‌ای جدید است که امکان تحولی در سنت و تاسیسی جدید در آن حاصل می‌شود هرچند که این اندیشه جدید نیز از حیثی در نسبت با سنت یا بهتر بگوییم در نسبت با انحطاط آن است. اندیشه جدید و امکان پرسش فلسفی از بحران سنت آغاز خروج از سنت قدیم است و این خروج نیز نه از ناحیه ای بیرون از آن بلکه در درون آن و با فهم و دریافتی نو از سنت و انحطاط آن حاصل می‌شود. هرچند تا زمانی که چنین دیدگاهی رواج داشته باشد که متقدمان بهتر از متاخران مسائل را می‌فهمند و گویی آنان اند که تقدم فضل دارند ، و اینکه گذشت زمان مایه انحطاط سنت می شود و برای تجدید سنت تنها باید به آغارگاه آن رجوع کرد ، امکان پرسش و خروج از سنت و تاسیس نوینی در آن پدید نمی‌آید.

با تجدید نظری در مبانی کلامی – الهیاتی یا همان تئولوژی در سده دوازدهم میلادی و با تاسیس الهیات به مثابه علم برهانی توسط توماس قدیس در سده سیزدهم نوزایش و تحولی در اندیشه غرب مسیحی پدیدار شد که راه تجدد را گشود. علم کلام در غرب مسیحی از ابتدا پیوند خویش را با عقل آشکار کرده چنانکه اگوستین قدیس الهیات مسیحی را درک عقلانی ایمان می‌دانست و این نظام الهیاتی با تحول مهمش در سده دوازدهم آمادگی بدل شدن به علم را در سده سیزدهم یافت که این تاسیس علم توسط توماس قدیس منجر به جدال و متقدمان و متاخران گشت که تجددی در سنت را در پی داشت. "آنچه در تحول اتی این نخستین جنبش نوزایش دارای اهمیت است این است که با نوزایش سده های پانزدهم و شانزدهم ، نخست ، در قلمرو اندیشه سیاسی ، بویژه با ماکیاوللی ، تغییر موضعی بنیادین در آگاهی صورت گرفت و از آن پس نیز در سده هفدهم با دکارت مبانی نظری جدیدی تثبیت شد. با عصر روشنگری در سده هجدهم ، که کانت واپسین فیلسوف آن ، بنیانگذار مبنای فلسفی جدیدی نیز بود ، با ایده‌آلیسم آلمانی ، از کانت تا فیشته ، شلینگ و هگل ، منبای اندیشه تجدد تثبیت شد. تاریخ نویسان اندیشه تفسیرهای گوناگونی از دوره های اندیشه فلسفی در اروپا عرضه کرده اند که ، به رغم تمایزهای میان آنها ، به طور عمده ، ناظر بر تاکید بر آغاز دوره ای است 
که در آن گسستی میان مبنای قدما و متاخران ایجاد و بازگشت به منبای قدما غیر ممکن شد"( طباطبایی.1400 ، ص 87).

سنت ایران

طباطبایی با ابتدا به فهمی که از تاملی درباره ایران حاصل کرده است نه چون متفکران سده های چهاردهم و پانزدهم میلادی که سنت را در فهم عالم مسیحی و در مناقشه متاخران و مقتدمان می فهمیدند ، بلکه به طریقی دیگر و بدیع سنت را توضیح می دهد. طباطبایی سنت را شرح و بسط نص یا نصوص بنیانگذاری می‌داند که در طی سده های گذشته به وجود آمده و مبنای هر اندیشیدنی قرار گرفته است (همان. ص420). او در جایی دیگر نیز سنت را همان نص یا نصوصی می داند که هر تمدنی بر منبای آن استوار شده است و فرهنگ آن تمدن بسط مضمون آن نص یا نصوص است .( طباطبایی.1398، ص118).  بکار گیری کلمه نص شاید در اینجا عجیب بنماید که این کلمه را بیشتر در متون دینی بهره گرفته اند و در نظر بسیاری بر آیاتی از قران دلالت دارد که صریح است و وافی به مقصود ، اما طباطبایی در بکار بردن این کلمه دقت اساسی بکار بسته است زیرا نص بر هر سخن صریح و آشکاری که بیش از یک معنا نداشته باشد اطلاق می شود چنانکه در غیاث اللغات چنین آمده است که " فارسیان هر کلام صریح و ظاهر را نص گویند" (به نقل از لغتنامه دهخدا ذیل واژه نص) و از همین باب است که نص را بر برخی از آیات قرآن و یا احادیث منقول از ائمه حمل کرده‌اند. نص صریح است و این صراحت را شاید بتوان به بسیط بودن نص نیز تعبیر کرد و همین بسیط بودن امکان تفصیل را در طول تاریخ آن سنت به وجود می‌آورد. طباطبایی بر این نکته تاکید دارد که هر متنی نص نیست بلکه برخی متون که جلوه‌گاه وجوه بنیادی آن تمدن است را می‌توان نص نامید. اینجا شاید نقطه پر ابهام و مخاطره اندیشه طباطبایی باشد زیرا چنان که شاید تعریفی از نص ارائه نمی‌دهد که در نظر راقم این سطور این امر حاصل در ابهامی بزرگتر است ، ابهام در زمینه‌ایی که امکان ظهور و فهم نص‌هایی را به وجود می‌آورد. به عبارت بهتر ، امری در سنت وجود دارد و یا نص اساسی و بنیادگذاری وجود دارد که در مواجه با دیگر نصوص امکان تاسیس و تحولاتی را در تفکر می گشاید. با این نگاه می‌توان به نصوص سه‌گانه سنت ایران در نظر جواد طباطبایی نظر افکند و آنرا به فهم در آورد زیرا بدون این نگاه ، وجوه سه گانه سنت هر کدام به ناحیه‌ای منفک از دیگر نواحی بدل می‌شود و آنچه او " وحدت نظام سنت" می‌نامند بی معنا می‌شود. طباطبایی نص‌های ایران باستان ، که مهم‌ترین عامل انتقال به دوره اسلامی زبان فارسی است ، و نصوص اسلامی و نصوص فلسفی ترجمه شده از یونانی را وجوه سه‌گانه سنت ایرانی می‌داند. "در قلمرو ایران بزرگ فرهنگی ، این سه وجه سنت واحد ، که بر پایه نص‌هایی سه‌گانه تدوین شده بود ، به رغم تنش‌هایی که در دوره‌هایی میان عناصر آن پدیدار می‌شد ، یک نظام فرهنگی پیچیده‌ای ایجاد کرد که ایران را از دیگر کشورهایی که جهان اسلام را تشکیل می‌دادند متمایز می‌کرد" (همان ، ص 163).     او چنان می‌اندیشد که این سنت تا آغاز رویارویی با عالم متجدد در دو سده پیش ، رفته رفته چنان به تصلب دچار شد که در مواجه با تجدد امکان طرح و پاسخ پرسش‌های جدید را نداشت و در این کار بماند و نشد که نص دیگری بر آن وارد شود. بزنگاه اندیشه فلسفی او درباره تجدد و سنت در ایران اینجاست که خود نمایی می‌کند ، اینک که او در پی نصی برای مواجه با تجدد و در نتیجه جای گرفتن اندیشه تجدد در نظام سنت ایران است. به عبارت دیگر ، طباطبایی که سنت ایران را در وحدتی میان نصوص سه‌گانه آن صورتبندی می‌کند بحران اندیشه معاصر و مواجه با تجدد را برآمده از عدم حضور نص یا نصوصی بنیانگذار از عالم تجدد در سنت ایران و در نتیجه برآمدن نوعی عمل متقدم و یا در تعارض با نظر می‌داند. بحران تجدد در ایران نه بحرانی سیاسی و اجتماعی و نه حتی علمی و تکنولوژیک بلکه بحرانی در ناحیه‌ای از سنت است ؛ سنتی که مبنای اندیشه است و با نسخ و تصلب آن نیز تفکر منتفی می‌شود و از این روست که در ابتدا آوردیم تامل درباره تجدد تامل درباره وضع تفکر و آینده تفکر ایران است. با این منظر و تذکر در می‌یابیم که تجدد نه امری الحاقی به سنت است و نه با خروج کامل از سنت و نسخ آن می‌توان در آن گام نهاد بلکه تجدد همانا تجدد سنت است. 

 تحولاتی که در طی این دو سده در نظام سنت ایرانی به وجود آمده است برآمده از ضرباتی از بیرون نظام سنت است و این موجب آن شده است که سنت نیز مفاهیم آبستن خویش را به زایش نرساند و همچنین مبانی نظری پدیدارهایی در اندیشه ایرانی که در دهه‌هایی پیش و پس از انقلاب مشروطه رخ نمود بود فهم نشود ( طباطبایی.1400 ، ص 405). چنانکه گفتیم تذکر سنت طلب تفکر است و فهم فلسفی بحران تجدد در سنت آغازگر طرحی نو افکندن . اگر مسئله ما و عالم متجدد به این صورت فهم و در پرسش و مسائلی فلسفی صورتبندی شود ، صورتبندی که دو فیلسوف معاصر یعنی رضا داوری اردکانی و جواد طباطبایی به قدر وسع و امکان در آن کوشیدند ، می‌توان گفت که ما از آستانه تجدد می‌گذریم و سنت به بسطی نوآئین و حضوری دگر می‌رسد. 
به قول حافظ اندیشه و آگاهی ایرانی :

   بنیاد هستی تو چو زیر و زبر شود
     در دل مدار هیچ که زیر و زبر شوی



منابع :
طباطبایی ، جواد(1393). جدال قدیم و جدید در الهیات و سیاسات ، تهران ، نشر مینوی خرد
طباطبایی ، جواد(1395). تاملی درباره ایران ، جلد نخست  ؛ دیباچه ای بر نظریه انحطاط ایران با ملاحظات مقدماتی در مفهوم ایران  ، تهران ، نشر مینوی خرد
طباطبایی ، جواد(1398). ملت ، دولت و حکومت قانون ، تهران ، نشر مینوی خرد
طباطبایی ، جواد(1400).ابن خلدون و علوم اجتماعی ، تهران ، نشر مینوی خرد

 


نوشته شده توسط : اردلان فاتح پور

ارسال دیدگاه

    هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.